پسرک دست پدرش را میکشد و اصرار دارد با او همراه شود. میخواهد از نزدیک ماهیهای آکواریم داخل اتاقک کوچک نگهبانی را ببیند. مسافرند. این را از لهجه زیبای یزدیشان متوجه می شوم. 2دختر نوجوان مشغول گرفتن عکس هستند. شوق و هیجان را میشود در چشمانشان دید. اتاقک مربوط به پروژه بهسازی پیادهرو بولوار مسلم است؛ مثل همه اتاقک هایی که نزدیک پروژههای بزرگ شهری میتواند باشد. اما آنچه سبب شگفتی و هیجان رهگذران این محله میشود، اتاقک کوچک، زیبا و متفاوت کنار آن است؛ اتاقکی آهنی و پر از خرتوپرتهای زیبا که بینشان اشیای خاطرهانگیز هم به چشم میآید. به گفته اهالی، وجود این اتاقک مدتی است صفای خاصی به محله بخشیده است. فضاآرایی محیط و دلخوشی رهگذران از این حجم کوچک و باسلیقه بهانه گفتوگو با رضا اردیبهشتی شد که خالق این نمایشگاه کوچک است.
آقارضا که خالق این همه رنگ و طرح و زیبایی است، چند ماه میشود که بهعنوان نگهبان در این محل مشغولبهکار شده است. او درباره ایدههای خلاقانه و جذابش میگوید: کار اولم نزدیک حرم و کوچه «شهرزیست» بود. آنجا نگهبان یک پارکینگ بزرگ بودم. ساعت کاریام هم مثل اینجا بیستوچهارساعته بود. بیکاریام زیاد بود. نمیتوانستم بیکار بنشینم. این شد که تصمیم گرفتم اول از همه جایی را که محل زندگی و خوابم است، آراسته و دلنشین کنم.
زمین بزرگ پارکینگ و وسیعبودن اتاقک قبلی که در اختیارش بوده، این فرصت را به آقارضا داده بود تا دستش برای کارهای خلاقانه بازتر باشد: آنجا، بیرون اتاقک ، یک باغچه پر از گل درست کرده بودم.
او درحالیکه گوشیاش را برمیدارد تا عکسهای کار قبلی را به ما نشان دهد، میگوید: با یک تلویزیون ۱۴اینچ قرمزرنگ هم آکواریمی ساخته بودم پر از ماهیهای رنگی. محل کار قبلی از این فضایی که الان میبینید، خیلی قشنگتر بود. این را از واکنش زائران و مسافرهایی که دستهدسته برای گرفتن عکس یادگاری کنار آکواریم تلویزیونی میایستادند هم میشد فهمید.
دوست دارم جایی که کار میکنم، هم به دل خودم بنشیند و هم کسانی که اطرافم هستند
آکواریم جاگرفته در قابی آجری با ماهیهای ریز رنگی اولین چیزی است که در ورودی به چشم میآید. آجرهای قرمزرنگ که به شکل قاب دورتادور آکواریم چیده شده است، نشان از ذوق صاحبش دارد. صدای شرشر نرم آب حواسمان را به آبنمای سمت چپ جلب میکند. آبنمای کوچک چوبی فعال است و آب زلال، مسیرش را به باغچه کوچک جلو در ورودی باز میکند.
صدای خواندن ریز مرغعشقی از درون اتاقک به گوش میرسد. اگر به سمت صدا برگردی، سمتچپ مرغعشق سبز خوشرنگی را روی شاخه بریده درختی میبینی؛ با تخته و توری که سرتاسر طول اتاقک کشیده شده است.
اتاق پرنده فضای بهنسبت بازتری از یک قفس دارد و سعی شده است با شاخههای ظریف درختان به فضای بیرون شبیه شود. او درباره این فضاآرایی میگوید: دوست دارم جایی که کار میکنم، هم به دل خودم بنشیند و هم کسانی که اطرافم هستند. وقتی تصمیم گرفتم اتاقک را درست کنم، کار را از سقف آغاز کردم. چند کیسهگونی لازم بود و برگهای درخت کاج و اقاقیا که با خشکشدنشان حسوحال پاییزی دلچسبی به اتاقکم میداد. ایدهها و طرحها بهمرور و در شببیداریهای شبانه که مجبوربودم بیدار باشم، به ذهنم میرسید.
باغچه سرسبز کوچکی که با آجر جدا شده است، نشان از سلیقه سازنده آن دارد؛ باغچهای که مشخص است موقتی ساخته شده است. آقارضا درباره ساخت این باغچه میگوید: بعد از اینکه فضای داخل را تغییر دادم، تصمیم گرفتم بیرون را هم فضاآرایی کنم. برای همین با آجرها باغچه کوچکی درست کردم و برای زیباشدنش طرحهای هندسی هم دادم. بعد با ریختن خاک و کمی بذر، خیلی زود باغچهام سرسبز شد.
او خیلی دوست داشته است که گلهای رنگارنگ در اینجا بکارد، اما نزدیکشدن به زمان پایان پروژه و احتمال جابهجایی، او را از این تصمیم منصرف کرده است. از طرفی چون احتمال واگذاری پروژه بعدی از طرف پیمانکار به او وجود دارد، در صورت ماندگاری، گلهای زمستانی میهمان باغچه کوچک محله خواهند بود.
هوا رو به تاریکی است و نسیم خنک پاییزی به حرکت درآمده است. ریزش برگهای درخت توت تنومندی که مانند چتری روی اتاقک ها گسترده شده است، حالوهوای پاییزی را پررنگتر میکند. با روشنشدن چراغهای بیرون و داخل اتاقک و چراغهای رنگی تزیینی، زیبایی محل دوچندان میشود و چشمهای بیشتری به سمت حاشیه مسلمشمالی10 میچرخد.
هنر مشغولیتهای ذهنی را میگیرد و اگر دلچسب شود، هم حال دل خود آدم را خوب میکند و هم اطرافیانش را
آقارضای32ساله قصه ما تجربه کارهای زیادی دارد؛ از پادویی مغازههای مختلف تا کیفدوزی و استادشدن در این کار و سالها شوفری خودروهای سنگین: «چون پدری بالای سرمان نبود و تکپسر خانواده بودم، از دهسالگی شدم نانآور خانه. اول شاگردی میکردم و بعد به تهران رفتم و شدم شاگرد کیفدوزی. استاد که شدم، به مشهد آمدم و همین کار را ادامه دادم. 15سال کیفدوزی داشتم. کار که نچرخید، گواهینامه پایهیکم را گرفتم و شدم شوفر کامیون. 10سالی هم تجربه رانندگی بیابان و سفر به کشورهای دیگر را دارم.
ذوقوشوق که باشد، فرقی نمیکند راننده بیابان باشی یا نگهبان ساختمان.» او درحالیکه عکسهایی از روزهای رانندهبودنش را نشانم میدهد، میگوید: نگاه کنید؛ همانجا هم اتاقک ماشین را تزیین میکردم.او که سرمایه همه سالهای کار و پساندازش را سر یک بیدقتی از دست داده است، میگوید: هنر مشغولیتهای ذهنی را میگیرد و اگر دلچسب شود، هم حال دل خود آدم را خوب میکند و هم اطرافیانش را.
موزیک ملایمی از درون اتاقک شنیده میشود. 2دختر نوجوان مشغول گرفتن عکس سلفی هستند. گرفتن عکس که تمام میشود، کنجکاوانه به درون اتاقک سرک میکشند. جلو میروم و نظرشان را درباره این فضاآرایی میپرسم. آنکه کوچکتر است و خودش را زهره معرفی میکند، میگوید: واقعا برایمان جذاب و جالب است. با ذوق به تنگ و 2استکان با گلهای ریز آبی اشاره میکند و میگوید: بچه که بودم، شبیه اینها را در خانه پدربزرگ مادریام دیده بودم.
زهره که دانشجوی سال اول رشته خانواده است، ادامه میدهد: کاش این سلیقه و ذوق در همه آدمها باشد. هم محله را زیبا میکند و هم در این روزهای نهچندان خوش کرونایی، حال دلمان کمی خوش میشود. سحر دانشجوی گرافیک است و دختردایی زهره. او وجود چنین فضاآراییهای شهری، نقاشیهای دوسهبعدی روی دیوارهای شهر و گلآراییهای شهری را در روحیه شهروندان بسیار مؤثر میداند.